بعد از رفتن پونه، بعد از غمی که رو دلمون سوار شد، و با غمی که همچنان رو دل بعضیهامون سوار هست، چندین بار توی وجود خودم و اطرافیانم حس کردم که سعی میکنیم برای هم «پونه» باشیم. هزاران هزار بار فکر کردم که پونه کی بود که رفتنش اینطور سنگینی کرد به دلم.
برای آروم کردن دل خودم، برای به یاد آوردن شخصیت پونه، و برای قدردانی و قدرشناسی، هر بار رفتم و کلی از عکسها و حرفهای قدیم رو برای خودم زنده کردم.
توی عکسا، تولدی بود که پونه برام تدارک دیده بود. با کیکی که خودش پخته بود. دوم دبیرستان بودم. شاید دومین باری که بود واقعا غافلگیر شدم. و یادمه بهترین حس رو داشتم. تمام حس اون روز توی قیافهم توی عکسا مشخصه.
اما در حال حاضر نیومدم اینجا که از خاطراتمون بگم. اومدم که بگم نتیجهی فکرهام دربارهی ویژگی متمایز و خاص پونه چی بود.
همهی ما وقتی ناراحتیم، وقتی مشکلی داریم، یا حتی وقتی صرفا حرفی رو دلمون سنگینی میکنه، دنبال یه گوش مهربونیم واسه شنیدن و در صورت امکان درک شدن. احتمالا خیلیهامون هم چنین فردی رو توی صندوقچهی دلمون داریم. پس تا اینجا، آدم مذکور هر چند آدم بسیار بسیار بسیار با ارزشیـه اما اونقدرها هم کمیاب نیست.
اگر اون آدم مذکور به خوبی و مستقل از شرایط زندگی خودش ما رو درک کنه، خب بسیار پسندیدهتر خواهد بود. حالا اگر این آدم در پاسخ حرفهای ما، حرفهای قشنگ و دلنشین و سنجیده بزنه، قطعا برای ما عزیزتر هم میشه.
خب پونه قشنگ بود، پونه قشنگ گوش میکرد، پونه قشنگ حرف میزد، پونه قشنگ میخندید، پونه قشنگ نگاه میکرد، اما هنوز پونه کامل نشده.
پونهای که من میشناختم و حالا جای خالیش رو حس میکنم، یک ویژگی خیلی خیلی مهم داشت! پونه تا جای ممکن سعی میکرد هرگز تو رو تا آخر عمر بابت حرفهایی که تو ناراحتی میزنی قضاوت نکنه و وقتی باهاش حرف میزدی، احساس اطمینان و راحتی میکردی. مطمئن بودی که حرفهایی که میزنی همونجا چال میشه و هرگز ضربهی برگشتی نخواهد داشت. حالا پونه کامل شد!
یادمه اون قدیما، همیشه وقتی راجع به زندگی باهم حرف میزدیم، حس میکردم پونه آدمیه که تو هر مرحلهی زندگیم شباهت گذشتهش به حال من زیاده و اگه مسیر رو درست برم میتونم مثل اون قوی بشم.
امیدوارم.
درباره این سایت